حکایت،حی علی التفکر
#اندر_حکایت
🐑مردي عرب در كنار معاويه نشسته بود و با هم از يك سفره غذا ميخوردند. گوسفند برياني بر سر سفره بود. مرد، تكّههاي گوشت را با حرص و ولع زيادي جدا ميكرد و تند به دهان ميگذاشت. معاويه قدري به او خيره شد و گفت:
🍡تو را با اين گوسفند چنان دشمن ميبينم كه گويا مادر او تو را شاخ زده است!
مرد عرب بلافاصله در پاسخ گفت:
من هم تو را چنان نسبت به او مهربان ميبينم كه گويا مادرش تو را شير داده است!🐑
📚منبع: کتاب «شیرینتر از عسل»
آخرین نظرات