#چی شد طلبه شدم ؟!.
تابستان سال 92 خیلی دل تنگ بودم .محدودیت های خانوادگی و مشکلات آنچنان فشار آورده بود که احساس می کردم کسی با هر دو دست در حال فشردن حنجره ام هست و دیگر توان نفس کشیدن ندارم.آنچنان ناراحت و دل آزرده بودم که اگر کسی می گفت بالای چشمت ابروست میزدم زیر گریه .دست خودم نبود یک گم کرده ای داشتم که هیچ جوره پیداش نمی کردم .دنبال برنامه ای بودم تا بتوانم ساعات خالی بی برنامه تابستانم را پرکنم .دنبال کلاس های اخلاقی عقیدتی می گشتم . در مسجد محله از مسئول صالحین سوال کردم «نمی دونید کجا کلاس تفسیر یا مثل این میتونم پیدا کنم »خانم محترمانه پاسخ داد چرا کلاس های عمومی عصمتیه را شرکت نمیکنی؟
من که تازه اولین بار بود اسم عصمتیه را شنیده بودم با تعجب سوا ل کردم «خوب این عصمتیه که میگید کجاست .»
بالاخره برای اولین بار روز چهارشنبه ساعت 9 صبح پرسان پرسان دنبال آدرس رفتم و با مکان مقدسی به نام حوزه علمیه خواهران آشنا شدم .در مکان نماز خانه حوزه سر کار خانم عباسی استاد بزرگ اخلاق حوزه علمیه سمنان در حال توضیح و تفسیر کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) بود .
خوشحال از اینکه مکان را پیدا کردم نشستم .طولی نکشید کلاس تمام شد .از اینکه فقط ده دقیقه توانسته بودم از زمان کلاس استفاده کنم ازحضار خجالت کشیدم و برای جلسات بعد توانستم فقط دو جلسه دیگر شرکت کنم .در همین بین برگه های تبلیغات پذیرش را به من دادند و اولین دعوت نامه بدستم رسید. در آن زمان هیچ انگیزه ای برای شرکت در حوزه را نداشتم . ولیکن عجیب ادامه تحصیل را دوست داشتم .شعف عجیبی پیداکردم.با مشورت با همسرم تصمیم به ادامه تحصیل گرفتیم.از اینکه این فکر را به خانواده پدریم منتقل کنم خیلی نگران بودم .چرا که جو حاکم بر علیه طلبه ها و حوزه و در مجموع «شیخ ها» بود.زمان ثبت نام تمام شد و مقدمات کار را انجام داده بودم .نوروز سال 93 را با خانواده عازم عتبات بودیم .در حرم امام حسین (ع) از ارباب بی کفن خواستم تا کمکم کند و از این درب مرا نراند و شاگردی امام صادق و سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را روزیم کند.
بعد از بازگشت از سفر در اواخر فروردین خبر پذیرش در حوزه علمیه را به من دادند بسیار خوشحال شده بودم .دیگر از خوشحالی نمی دانستم چه کار کنم. سرا سیمه به سمت خانه مادرم رفتم و با احتیاط مساله را با مادرم در میان گذاشتم و از ایشان خواستم با تدابیر مادرانه خود این مطلب را به دیگر اعضای خانواده خبر دهدو با این کار پشتیبانی چون کوه برای خود برگزیدم.
در اردیبهشت ماه برای مصاحبه دعوت شدم و نتیجه کار را با یک مهمانی به اعضای خانواده خود خبر دادم و این اولین جشن طلبگی من بود.
درابتدا با فشار و کلمات تمسخر آمیز و وسوسه های شیطانی اطرافین مورد هجمه قرار گرفتم ولی کم کم برایشان جا افتاد و با رفتارهای مناسبی که از من می دیدند دیدگاهشان نسبت به جمع طلاب تغییر کرد و حالا که 4 سال است خدمتگزار جامعه علمی هستم و از فضایل علمی و اخلاقی حوزه بهره می برم .بینهایت مورد توجه خانواده خود در درجه اول و بعد مورد تایید مردم محل قرار گرفته ام .
در پایان اینکه هر چه آبرو داریم مدیون حسین ابن علی علیه السلام و امام عصر روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه هستیم.
کنیز حضرت زهرا،طلبه کوچک عصمتیه سمنان ،
والسلام.
آخرین نظرات