11- علي عليه السلام مظهر عدالت
پس از شهادت امير المؤمنين عليه السلام (سوده) دختر (عماره) براي شكايت از فرماندار ظالمي كه معاويه بر آنها گماشته بود، پيش معاويه رفت.
سوده در جنگ صفين همراه لشكر علي عليه السلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاويه مي شورانيد.
معاويه كه او را شناخت به شكايتش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت:
فراموش كرده اي در جنگ صفين لشكر علي را عليه ما تهييج مي كردي؟ اكنون سخن تو چيست؟
سوده گفت:
خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد كرد، نسبت به حقوقي كه لازم است آنها را مراعات كني. پيوسته افرادي از جانب تو بر ما حكومت مي كنند، ستم روا مي دارند و با قهر و غضب به ما ظلم مي كنند و همانند خوشه گندم ما را درو كرده، اسفند گونه نابودمان مي كنند، ما را به ذلت و خواري كشانده و خونابه مرگ بر ما مي چشانند.
اين بسر بن ارطاة است كه از طرف تو بر ما حكومت مي كند، مردان ما را كشت و اموالمان را به يغما برد. اگر اطاعت تو را ملاحظه نمي كرديم، مي توانستيم به خوبي جلويش را بگيريم و زير بار ظلمش نرويم. اينك اگر او را بركنار كني سپاسگزار خواهيم بود وگرنه، با تو دشمني خواهيم كرد.
معاويه گفت:
مرا با قدرت قبيله ات تهديد مي كني؟ فرمان مي دهم تو را بر شتر چموش سوار كنند و پيش بسر بن ارطاة بازگردانند تا او هر چه تصميم گرفت درباره تو انجام دهد.
سوده كمي سر به زير انداخت آنگاه سر برداشت و اين دو سطر شعر را خواند:
درود خداوند بر آن پيكر باد كه وقتي در دل خاك جاي گرفت عدالت نيز با او دفن شد.
آن پيكري كه با حق هم پيمان بود، جز با عدالت حكومت نمي كرد و با ايمان و حقيقت پيوند ناگسستني داشت.(12)
معاويه پرسيد:
منظورت كيست؟
سوده پاسخ داد:
به خدا سوگند! منظورم امير المؤمنين علي عليه السلام است. آنگاه خاطره اي از حكومت و عدالت علي عليه السلام را چنين نقل كرد:
در زمان حكومت علي عليه السلام يكي از ماموران براي جمع آوري صدقات آمده بود، به ما ستم كرد، شكايت او را پيش علي عليه السلام برديم وقتي رسيديم كه براي نماز ايستاده بود. همين كه چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوش رويي و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود:
كاري داشتي؟
عرض كردم: آري!
سپس ستم مأمور را شرح دادم. به محض اين كه سخنانم را شنيد شروع به گريه كرد، قطرات اشك از چشمان علي عليه السلام فرو ريخت و بر گونه هايش جاري شد و گفت:
(اللهم انت الشاهد علي و عليهم اني لم آمر هم بظلم خلقك و لا بترك حقك):
پروردگار! تو گواهي من هيچگاه نگفته ام اين مأموران بر مردم ستم كنند و حق تو را رها نمايند.
فوري پاره پوستي برداشت نوشت: (13)
براي شما دليل و برهاني آمد. شما بايد در معاملات، پيمانه و ترازو را، درست و كامل كنيد، از اموال مردم كم نكنيد، در روي زمين فساد ننماييد و پس از اصلاح آن…
همين كه نامه مرا خواندي اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هر چه تاكنون گرفته اي نگهدار تا كسي را كه مي فرستم از تو تحويل بگيرد. والسلام.
نامه را به من داد به آن شخص رسانيدم و با همان دستور از سمت خود بر كنار شد.
معاويه گفت: خواسته اين زن هر چه هست برايش بنويسد و او را بار رضايت به وطن خود بازگردانيد. (14)
داستان عدالت امیرالمومنین
آخرین نظرات